تعریفی که میخواهم نگاهی به آن بیندازم تعریفی است که در اوایل جامعه‌ی ویکتوریایی رایج بود. تعریف آرمانی مسلط تعریفی بود که طبقه‌ی متوسط دورهی ویکتوریا به کرسی نشاند و تعریفی بود بسیار نامناسب برای تجربه‌ی طبقه‌ی کارگر. یکی از نقش های عمده‌ی خانواده در عصر ویکتوریا فراهم کردن گوشه‌ی امن خلوتی برای مردان بود که هر روز در معرض فشارهای ناشی از رقابت در دنیای جدید صنعتی قرار داشتند. می ‌توان گفت که این نقش زنانه جنبه‌ی جدید بازتولید مادی نیروی کار بود.

دادن حمایت عاطفی به مردان در خانه برای روبه رو شدن با دنیای کار خارج از خانه. چنان که انگلس میگوید، خانواده فقط جمع نقش‌های اقتصادی آن نیست؛ خانواده صرفأ خدمت رسان سرمایه داری نیست، که در رابطه ای یک به‌یک با شیوه‌ی تولید قرار گیرد خانواده خود نظامی از روابط و نیازهای عاطفی است که واکنش ها را در جهان شکل میدهند که در فضای صمیمانهی خانواده با توانایی خاص ایجاد و تعیین می ‌شوند (انگلس، ۱۹۴۰).
 
بنابراین، همان طور که در قرن هفدهم زنان خیلی کمتر با تولید ارزش افزوده و خیلی بیشتر با تولید شرایط واقعی برای تولید سرمایه دارانه، رابطه‌ی مستقیم پیدا کردند، با ظهور سرمایه داری صنعتی، هرچه جدایی کامل کار از خانه، و امر عمومی از امر خصوصی بیشتر می شد، به طور فزاینده ای نظر می ‌نویسد که نقش واقعی زنان در خانه باشد. خانواده در کانون زندگی اجتماعی طبقه‌ی متوسط عصر ویکتوریا و محور مجموعه‌ی پیچیدهای از ارزشهای اجتماعی بود که خودش تمامی طبقه‌ی متوسط را در بر می گرفت. ما اینک تا حدودی از میزان ملاک‌های دوگانه و ساز و کار فرافکنی روانی ای که این اخلاق را تداوم بخشید آگاهیم. چنان که مارکس نخستین کسی بود که اظهار داشت بانوی محترم طبقه‌ی متوسط و فاحشه دو روی یک سکه بودند می ‌توان تقریبا گفت همکار بودند. محصول پربار پورنوگرافی ویکتوریایی نمی توانست بدون توانایی جنتلمن ویکتوریایی بر رفت و آمد مدام میان بانوان باکره‌ی طبقه‌ی بالا و طعمه‌ی سهل الوصول طبقه‌ی پایین وجود داشته باشد. بدین ترتیب، این امر برای حفظ زندگی خانوادگی حیاتی شد که زنان باید در آن واحد تمجید و تحقیر شوند. توماس آرنولد درباره‌ی  آن معنی خاص وقار بحث میکند که ایده‌ی زندگی خانوادگی را با آن آراسته بودند: مفهوم خانه منبعی از فضیلتها و عواطفی بود که نمی توانست جای دیگری یافت شود. همان طور که راسکین در کنجد و سوسن ها بیان میکند، «این طبیعت واقعی خانه است - خانه جای آسایش است - این مأمنی است، نه تنها به دور از تمام گزندها، بلکه به دور از تمام وحشتها، تردیدها و نفاقها. جایی که این نباشد، خانه نیست؛ آن جا که نگرانی های بیرونی زندگی به داخل آن نفوذ میکند، و چه شوهر و چه همسر به جامعه‌ی أشفته فکر، ناشناخته، محروم از محبت یا دشمن خوی دنیای بیرونی اجازه‌ی ورود میدهند، خانه نیست.» .
 
 ویلیام تامپسون در اثر خود به نام درخواستی به نمایندگی از نیمی از نژاد بشری (۱۸۲۵) تا حدودی نسبت به دیدگاه مردمحور خانه مشکوک بود. وی می ‌نویسد، «خانه اسارتگاه ابدی زن خانه است؛ شوهر وی آن را به صورت سکونتگاه آرام رستگاری در می آورد، ولی مراقب است که بیرون از چاردیواری خانه خوشی نه چندان آرامی بیابد، خوشی ای بسیار متفاوت و جذاب» (تامپسون، ۱۹۷۰: ۷۹). مردم دورهی ویکتوریا مجبور بودند با خانه احساساتی برخورد کنند تا از دل نگرانی های ناشی از جهان بیرونی به خودشان دلداری بدهند. تنیسون در منظومه‌ی شاهزاده خانم این سنت جدید را به طرز طعنه آمیزی خلاصه میکند:
 
مرد برای میدان و زن برای کاشانه؛
مرد اهل شمشیر، و زن اهل سوزن؛
مرد عقل دارد و زن قلب؛
مرد فرمان می دهد، و زن فرمان می ‌برد؛
باقی همه بی نظمی (بیتهای ۴۳۷ - ۴۴۱).
 

زناشویی در عصر ویکتوریایی

همان طور که کتاب‌های راهنمای زناشویی بیشمار به همسر و مادر عصر ویکتوریایی یادآوری می ‌کردند، وظیفه‌ی آنان این بود که «همراهی باشند که بر افکار ناشی از اضطراب های پیش پا افتاده و ناملایمات مبتذل شوهر تأثیرگذارند» و عشقی باشکوه را به دور از آلودگی خواهش تن یا شهوت محفوظ نگه دارند. عشق باید تجربه ای شوق انگیز و متعلق به خانه باشد - سکس موضوعی متفاوت بود. زنان طبقه‌ی متوسط که خودشان را در مقام رسیدگی کردن به امور خانه و حافظ فضای اخلاقی آن تلقی می ‌کردند، در کنار تهیه‌ی مواد غذایی، رختشویی و آشپزی، به خواست شوهرانشان تن به همخوابگی میدادند. تصور لذت جویی آزاد جنسی به خاطر خودشان غیرممکن بود: رابطه‌ی جنسی وظیفه ای ضروری مختص مردان بود و چیزی نبود که زنان مجاز باشند به عنوان موضوعی مربوط به خودشان راجع به آن حرف بزنند یا فکر کنند. خانم الیزا در کتاب راهنمای خودش به نام دختران انگلستان  تعریف گرانبهای طبقه‌ی متوسط ویکتوریایی را از عشق به ما ارائه می دهد: «بار دیگر، می خواهم بپرسم که عشق در متعالی ترین و مقدس ترین خصلت اش چیست؟ عشق همه چیز زن است - سلامتش، قدرتش، اصل وجودیش. مرد، بگذار هرچه دلش می خواهد عشق بورزد، هیچگاه موجودیتی جدای از موجودیت عواطفش ندارد. مرد علایق این جهانی خودش را دارد، شخصیت اجتماعی اش، جاه طلبی اش، رقابتش با مردان دیگر را دارد ولی زن همه چیز را در آن چیزی که احساس میکند متمرکز میکند، و «در آن زندگی میکند، در غیر این صورت زندگی ندارد». عشق در زن با وابستگی ساده دلانه‌ی کودک در هم آمیخته است، زیرا زن همیشه مرد را به چشم حامی خود، و راهنمای خود نگاه میکند؛ صداقت، همدردی اجتماعی، و عطوفت یک خواهر - از این رو آیا مرد دوستش نیست؟ دلواپسی، نگرانی، مراقبت محتاطانه‌ی مادر - از این رو آیا زن به خاطر حفظ کردن مرد از خطر رنج نمی ‌برد؟
 
بورژوازی با گسترشی سریع دامنه‌ی قدرت و نفوذش را بسط داد، و همان طور که خودش را نه تنها از لحاظ اقتصادی بلکه از لحاظ سیاسی نیز تثبیت می ‌کرد، همان گونه هم ایده های طبقه‌ی حاکم را راجع به فعالیت های واقعی زنان پذیرفت: یعنی، بی عملی اقتصادی - همان طور که بورژوازی قرن هفدهم نیز چنین کرده بود. در نتیجه‌ی پیشرفت های بهداشتی و مصرفی که با انقلاب صنعتی همراه بود، فعالیت های زنان در جهات مختلف محدود شد. استخدام خدمتکاران و تولید انبوه کالاهایی که قبلا در خانه ها ساخته می شد تدریجا چنین تنبلی جسمانی را برای طبقه‌ی مرفه به وجود آورد.
 
 صنعتی شدن صنایع نساجی یکی از سنتی ترین مهارتهای زنان - یعنی ریسندگی را از سکه انداخت، و اختراع چرخ خیاطی، برای مثال، شرایط را حتی بیشتر به نفع بانوی مرفه تغییر داد. افزایش بهداشت استانداردهای جدید رفاه و ایده های جدید ظرافت را به بار آورد که مانع حضور زنان طبقات تاجر و اهل کسب و کار از شرکت هرچه بیشتر در کار و بار شوهرانشان شد. در قرن هیجدهم، بسیاری از فعالیت های کارآفرینی زنان مبتنی بر تجربه بود تا آموزش ولی با افزایش تقسیم کار و با مهم تر شدن تحصیلات و مهارت هیچ اقدام لازمی برای آموزش و تحصیل زنان صورت نگرفت. فرایندی که در قرن هفدهم با پیدایش سرمایه داری شروع شده بود چندین مرحله پیشتر رفت و بر تعداد بسیار بیشتری از زنان در قرن نوزدهم اثر گذاشت. مارگرت گرگ در خاطرات روزانه‌ی خودش در ۱۸۵۳ نوشت: «خانم، برای اینکه خانم باشد، باید صرفا خانم باشد و نه چیزی دیگر وی نباید به خاطر سود کار کند...»
 
منبع: درآمدی بر فهم جامعه‌ی مدرن، کتاب یکم: صورت‌بندی‌های مدرنیته، استوارت هال و برم گیبن، مترجمان: محمود متحد، عباس مخبر، حسن مرتضوی، مهران مهاجر و محمد نبوی، صص318-314، نشر آگه، تهران، چاپ چهارم، 1397